بِسْمِ اللّهِ الرّحمٰنِ الرَّحیم
اَلحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِین. وَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَکاتُهُ عَلیٰ إِمامِنا وَ هادِینا إِلیهِ مُحَمَّدٍ. وَ آلِهِ وَ صَحبِهِ المُخلِصِین. بِسْمِ اللهِ، و بِاللهِ، وَ مِنَ اللهِ، وَ إِلیَ اللهِ؛ وَ عَلیٰ بَرَکةِ اللهِ، وَ عَلیٰ مِلّةِ رَسُولِ اللهِ ـ صَلَّی اللهُ و سَلَّمَ و بارَکَ عَلَیهِ وآلِهِ، وَ أََلْحَقَنا بِهِم ـ . ِبسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم. وَ لا حَولَ و لا قُوَهَ إِلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
« . . . إِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشآءُ؛ وَ یَهْدیۤ إِلیهِ مَنْ أنَابَ: أَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ ِبذِکْرِ اللهِ»[1]
یاران عزیز و همراهان محبوبم! السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
بهراستی معیاری نمیشناسم که آرزوهای خیرم برای یکیک شما را بسنجد. آرزوی اوّلم اینکه: دلهایتان، همیشه، با نور یاد و محبّت خدا و رسول و آرزوی نیل به رضای خدا، چنان روشن و گرم باشد که شیطان در آنها مرصد و منفذی نیابد، و همهی خاشاکهای «شرک مخفی» ـ که سر خواباندن صریح یا مرموز است برای وساوس شیطانی و تمایلات خوش آرایش و معروف نمای نفسانی ـ در آنها بسوزد. درون و بیرونتان چنان باشد که بدون خود فریبی و «تزیین ابلیسی»، در حال هر عمل باطن و ظاهر، مطمئنّ باشید که: خدا در آن حال، دوستتان دارد. زندگی درونی و بیرونیتان، چنان زیبا و محبوب خدا باشد که لحظهی «مرگ»، مبارکترین و خوشترین لحظههای «حیات»تان باشد. آنگاه که به لبّیک ندای دلپذیر و حیاتبخش «ارجعی» میشتابید، «راضی و مرضیّ» با این جهان و همهي جهانیان، وداع کنید و؛ به استقبالِ استقبالکنندگان مشرّف به اضافهي تشریفیِ «عبادی» بروید. خدای منّان، نصیبتان فرماید؛ و این برادر نالایقتان را هم ـ مانند شما ـ با آن خلعت، سعادتمند گرداند. و آرزوی دیگرم اینکه: چنان صمیمانه، و تنها از راه مورد پسند خدا، با هدایت مردم مظلوم و محروم، و برگرداندن امانتِ دین خدا به بندگان خدا، زندگی کنید که اجابت کنندگان شایستهی فرمانِ «. . . أَنْ تُؤَدُّواْ الْأَماناتِ إلَیٰ أهْلِها»[2] باشید تا دعای «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتََّقِیْنَ إمَاماً»[3]ن تان، دعایی روا باشد؛ و با باریدن بارانهای رحمت بر آن گرفتاران، مستجاب گردد.
امّا یاران عزیزم! هدف، هرچه با عظمتتر باشد، حرکت به سوی آن، دشوارتر است؛ و احتمال دچار شدن به خطاهای بزرگ و کوچک، فراوانتر. تفصیل و شرح این امر و مسائل گوناگون و بیشمار آن برای هر مخاطب هم، خارج از ظرفیّت یک نامه یا رساله و یا کتاب است. کاری است که هر مخاطبی، تنها با التزام مفاد «کُونُوا مَعَ الصّادِقِیْنَ»[4] ـ به معنیِ هم صداقت باطنی، و هم رفاقت ظاهری ـ به فهم تفصیلی آن، نایل میگردد. (امیدوارم رفاقتهایمان با همدیگر، وسایلی برای تحقّق این فیض باشد). و آنچه، چنان رفاقتی را، ثمر بخش میگرداند (که مآل آن، رفاقت نبیّین و صدّیقین و شهداء و صالحین است در دورهی حیات راستین)، اخلاص در نیّت است و، تعهّد در عمل باطن و ظاهر. ذات وجود این اساس، چنان مهمّ است که: با وجود آن، حتّی بدون آن وسیله هم، میتوان با مراقبت و محاسبهی مستمرّ و جدّی خود، و با بهرهگیری از تجربهی خود و تجربهداران، به فهمی اجمالی از مسأله رسید، با همان ثمرهی وجود وسیله برای خود، و در دنیا هم ـ پیش از آخرت ـ، برای دیگران (اگر آن «دیگران»، «اهل» باشند، که ظاهراً و الحمد لله، مردم ما هستند). و تنها این مجوّز است که به من نالایق، جرأت اندرز و عرضه کردن ماحصل تجربههای فراوان عمر پنجاه و چند ساله را میدهد؛ و این امید هم که: شما در راهتان به سوی خدا، چنان «عاقل و جدّی» باشید که از «پند بر دیوار» هم، بهره گیرید.
از همهی مسائل تجربهآموز گذشتهام، تنها دو فقره را ـ که مناسب حال فعلی بعضی از «سرشناسان» شما است ـ برایتان تعریف میکنم (در گذشته هم گاهی دربارهی هر یک از آنها، با کسانی از یاران شرایط زمان آن مسألهها، صحبت کردهام):
۱ـ از سالِ ۴۳ ـ که به نادرست بودن «اصل مسیرِ»گذشتهام پی بردم ـ متوجّه مرضی دردناک و صعب العلاج در «خود»م شدم، که از آن با اصطلاحات «تعارض درونی» یا «دوگانگی شخصیّت» تعبیر میکردم. آن مرض، بهطور خلاصه این بوده (و هم هست) که: میفهمم: باید چگونه باشم؛ و صمیمانه هم آرزو دارم. امّا نیستم؛ و ـ ظاهراً هم ـ نمیتوانم باشم (یا ـ لااقلّ ـ برایم، بسیار دشوار است). با ارزیابی چند مسألهی ذهنی، و گاهی هم عملیِ طرق متعدّد، به چنین نتیجهای رسیدم که: یا چند ماهی در جوار «روضهای با نفحات جنّت»، بی نام و نشان، خادم و مجاور گردم؛ و یا چند سالی، بهصورت یک «فهقیُ»ی گمنام، و با نامی غیر نام واقعیم، و با اظهار داشتن سوادی ابتدایی، و ـ در صورت لزوم ـ در حدّ «سوخته يیِ»، به دیارهای دوردست بروم. سالهای اول دههي ۵۰، شرایطی پیش آمد که: از مهجور ماندنِ ناشی از «تحریم سیاسیِ» قدرتمداران زمان، رهایی یافتم؛ وـ بالأخره ـ آمد و شدها و بحثها و درسها پیش آمد. این زمان، ناراحتی روحیم از وضع درونیم، افزون گردید. زیرا میدانستم: «شهرت» برای ناپخته، میتواند آفتی بسیار خطرناک و سمّی بسیار کشنده گردد هم برای او، و هم برای دیگران. و لذا در این دوره، رغبتم به تمسّک به یکی از آن دو برنامه (یا کاری با اثر آنها)، شدّت یافت. و اکنون هم ـ هر چند دوری و مهجوری حاصل از زندان و تنهایی ۵ ـ ۶ سالهی انفرادی، از جهاتی ـ بِإِذنِ اللهِ وَ عَلیٰ بَرَکَتِه ـ میتواند مفید باشد ـ باز همان رغبت باقی است؛ گرچه ترس دارم: نتیجهی منفیِ «گم شدن طولانی» برای غیر، بیش از فایدهی آن برای خود باشد. [و اگر مشیّتِ با رحمت الهی، بیرون آمدنم را مقرّر فرماید، ممکن است صورتهايی عملی ِبیآثار نامطلوب، و بدون حالت «انزوا»، برای «مقابله با عوارض و آفات شهرت» خودم و عزیزانم، اجرا کنم].
۲ ـ هرگاه در سالهای تحریم، و پس از آن، مناسبتی پیش میآمد و، دراجتماعی، سخن میگفتم، متوجّه میشدم که: گاهی خطر «ناخالص شدن نیّت» در اثنای بحث، با عارض شدن آفت «عُجب»، داشت، خدمتم را به خیانت ـ لااقلّ نسبت به خود ـ تبدیل میکرد. در آن حین، با لحظاتی سکوت، به دعا با دو جملهی قرآنیِ «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً؛ و ألْحِقْنِی بِالصَّالِحین» متوسّل میشدم. و گاه تصمیم میگرفتم: بحثم را زودتر تمام کنم؛ یا حتّی قطع کنم. و پس از تجربهای طولانی، و خواندن جملهای از حضرت عمر ثانی ـ سلامالله و رحمته و برکاته علیه ـ در کتابی، از«ظریفگویی» بیزار شدم (مگر با یک مقتضی).
عزیزان محبوبم! راههای نفوذ شیطان ـ که غالباً از«نفس امّاره» است ـ به تناسب آمال و احوال، تفاوت مییابد. ممکن است شخصی، در موضوعی، حالت «اطمینان نفس» داشته باشد؛ امّا همین موضوع برای دیگری، «مزّله» گردد.
برای مردم عادی، آفتهای بسیار کشندهي «حبّ شهرت» و «عُجب» یا اصلاً عارض نمیشوند؛ و یا بسیار کمقدرت پیش میآیند.
امّا برای افرادی از شما که از دریاهای کرانه ناپیدای «کلمات الهی» حروفی میدانید ـ آنهم طبق دانستنی ضعیف نه محیط (زیرا «لا یُحِیطُونَ بِشَیءٍ مِنْ عِلْمِه»[5]) ـ و ـ پناه به خدا ـ میتوانید «اظهار وجود» و «ابراز شخصیّت» کنید، و بخصوص چند نفری از آنها که به سلاح نیرومند معارف اسلامی ـ با تناسبش با عنوان و مسیرمان، و جاذبهاش در فطرت سالمها ـ مسلّحاند. خطر دچار شدن به آفتهای فاسد کنندهي «عُجب» و «حبّ شهرت» ممکن است چنان تدریجاً در درون لانه کند، که در صورت عدم مقابلهی سخت و خشن ایمانی، تدریجاً با این آفتها انس گیرید؛ و حتّی در خود، نشأ و نمایشان دهید، تا آنجا که ـ خداناکرده ـ سرانجام برسید به «تزیین شیطانیِ» آنها که: بدی میکنند، که: خیانت میکنند، که: خیانت به خود و خلق را در جلوهی خدمت جا میدهند: که: حاصل تلاششان، محدود است و گم است در عمر زودگذر و فنا شوندهی دنیا، امّا فریبخوردههای مظلوم، آن خودخواهان خود باز (یا: خوُ پهرسانی خوُ دوُرُ) «یَحسَبُونَ أنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[6]! ای پناه به خدا! ای پناه به خدا! ای پناه به خدا!
و محبوبان عزیزم! این نگرانی برادر مهجورتان، «خیالی و توهّمی» نیست. مبادا ـ خداناكرده ـ تخمکهای همان آفتها، مرض خودپسندی را در برابر «ذکریٰ» تحریک کنند (مانند آنکه: إِذَا قِیلَ لَهُ: اتَّقِ اللهَ، أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ[۷])؛ و اطمینان کاذب در امان بودن و ماندن را به وجود آورند. به جان همهتان ـ که مقدار محبوبیّتتان در دلم، چندان فراوان است که تنها خدا میتواند بداند؛ چندان است که: برتری یکیکتان را ـ حتّی نادیدههایتان را ـ نسبت به خودم، از عمق دل، آرزو دارم ـ منِ در «تجربه» پیر شده، به خودم، نه اطمینان، بلکه کمترین اعتماد هم ندارم؛ و بسیار هم در معرض «سمباران» قرار میگیرم؛ و به حقیقت، جز رحمت الهی، مایهی امیدی ندارم که بتوانم ایّام یا سالهای ماندهی عمر را ـ اگر مانده باشد ـ ، سالم به پایان برم؛ و به سرانجامِ «أَلَّذیۤ آتَیْناهُ آیاتِنا؛ فَانسَلَخَ مِنْهَا؛ فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ؛ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ»[8] گرفتار نشوم. فَلا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم.
و اكنون با توجّه به مقدّمات بسیار مجمل گذشته، و با امید به رحمت و برکات الهی و تحقّق مصداق «إِنَّ الذِّکْریٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنینَ»[9]، چند نکته را که هم برای در امان ماندنتان از شرّ «شهرت دوستی» و «عُجب» مفید میدانم، و هم برای پر ثمر بودن عمل و جهادتان برای خودتان و برای مردم مظلوم، تذّکر میدهم:
۱ـ وقتی از وضع «مجمع» با خبر شدم، تعجّب کردم که: چگونه راهی رفتهاید که نه با موازین دین میسازد؛ و نه با روش عرف؟ اگر از روش انتخاب اعضای شورای اسلامی پیروی کنید، باید تمام «اهل بیعت» (در مسیر ما) رأی دهند [و این اصلِ مسلّم کتاب و سنّت در بیعتهای پیش از هجرت و پس از آن، دلیل اشتباه بودنِ «رأی به عدم شرکت زنان در رأيگیریهای عرفی امروزی» است]. و اگر ـ اضطراراً ـ روش عرفی رایج در مجموعههای قراردادی (یا: شخصیّتهای حقوقی) را سرمشق سازید، باید از تمام آنهایی که حضورشان، بیدردسر است، رأیگیری شود، تا آنچه به وجود آمده، طبق عرف، «مجمع عمومی» باشد. (بههرحال، بهدلیل انتفای بعضی از شرایط و شروط «اجماع امّت» ـ که راه را گم نمیکند ـ دچار شدنتان به اینچنین اشتباهی، دور از انتظار نیست.) و اکنون که ـ الحمدلله ـ داشتن ارتباطمان با یکدیگر، تا حدودی، میسّر شده، طبق موازینی که میدانید، و بهدلیل اشاراتی که گذشت، به انحلال آن مجمع و شورای منتخب آن، و به تشکیل دو مجموعهی دیگر رأی میدهم: ۱ـ شورای مدیریّت ۲ـ هیأت قضاء و افتاء. امّا دربارهي اعضای هر یک، و وظایف جمعی یا مادون جمعی آنها، بهدلیل دوری و نابلدی از بعضی شروط، بدون «مشاورهی از نزدیک یا دور»، نمیتوانم تصمیم بگیرم.
۲ـ در جلسهي تصمیمگیری برای همراه شدن با نهضت منتهی به انقلاب، ضمن توضیحاتی گوناگون، اشاره شد که: فعّالیّتهای سیاسی لازم برای همراهی، در صلاحیّت حالای ما نیست. ولی به حکم ضرورت و به عنوان تکلیفی ثانوی باید وارد آن شویم.
و راستی بهقدری، طیّ این مرحلهی اضطراری دشوار بود که: وقتی اقوال و اعمال آن دوره را ارزیابی میکنم. میبینم: کمتر پیش آمده که دچار اشتباه نشده باشیم؛ و تنها مسألهی درست، اصل مسیر (یا: ـ به اصطلاح روز ـ استراتژی حرکت) بود. شما هم حتماً بعضی از احوال آن ایّام را مانند هوسهایِ: «تشکیلات سازیِ حزبی» و «تدوین ایدئولوژی» و «تألیف کتاب شناخت»، و یا هوسهای بچگانهی سرشناس شدن و «صاحب حرکت» گشتن بعضی (که نمیتوانستند: آیندهها را تصوّر کنند)، و غیر اینها، بهیاد دارید. اما ضرر خطرناک آن اوضاع برای مخلصانِ در خدمت به دین و خلق، گم شدن در تار و پود پر پیچ و التوای کش و قوسهای سیاست دنیای پر از نیرنگ و فریب ماهرانهی امروز است. با تبعات خطرناکتر آن که بالأخره، منتهی به همان شهوت «شهرت» میشود؛ و میل به «برتر بودن در میان همراهان» و هوس معتبرتر بودن از دیگران، حتّی «یاران» را میآفریند (و پناه بهخدا که اگر یکی از ما، در حال گرفتاری با این امراض بمیرد، به جای «سلام ملائکه» و سایر برکات از لحظهی شروع مرگ به بعد، با چه شرمساریها و حسرتهایی میمیرد! به رُاستیِ: گرانه قيامهت و دنيا له دهس دان). (و به راستی چه سعادتمند بودند آن یاران عزیز که با تعذیبهای غیرقابل تحمّل آن دوران، به شهادت رسیدند، و «قَضوا نَحبَهُم»[10]؛ و از شرایطی که احتمال بدترین سقوط را همراه دارد، در امان ماندند! خدا توفیق «صدق عهد با او» را، به همهی «مَن یَنتَظِر»[11] هم، مرحمت فرماید).
چند سالی که از انقلاب گذشت، شرایط، مناسب آن شد که: برگردیم به همان نقطهای که از آنجا بهسوی این گذرگاه ناهموارِ ضرورت، آمدیم. و برای رهایی از احوال آن دوره، و استقراری مطمئنّ بر مسیر اصلی، نیاز بود به: تبیین مجدّد هدف، با راه و روش درست حرکت بهسوی آن. ولی دوری و بیدسترسی، مانع از انجام دادن این تکلیف، و حتّی توجّهِ به تعلّقِ آن، و به کیفیّت اجرای آن، گردید.
و اکنون، که نامه جای تفصیل نیست، به ذکر چند نکتهی مختصر اکتفا میکنم:
أـ شرایط بالفعل ما، در حدّ اوايل مرحلهي «دعوت» است. پس، وظیفهمان، «تزکیهی» خود، و دعوت و هدایت دیگران است، بدون فعّالیّتهای سیاسی.
ب ـ همچنانکه در درسهای دورهی اوّل «تربیّت معلّم» مدرسهی قرآن توضیح دادم؛ و در کتاب «دربارهی کردستان» هم، با تصویر تمثیلیِ «دائرهی مسؤولیّت»، ترسیم شده، تکالیف، به حسب تفاوت شرایط، متفاوت است. پس اگر وظیفهی من، دخالت در بعضی مسائل سياسی است، ممکن است این وظیفه، متوجّه بعضی، یا ـ حتّی ـ هیچیک از شما نباشد.
ج ـ در دنیای پرپیچ و خم سیاست امروز، و پر از خطوط و رابطههای مرموز و تأثیرها و تأثّرهای مبهم، و غیره، اظهارنظر در اکثر مسايل سیاسی، برای ملتزم به موازین دین، بسیار دشوار است؛ و برای کسیکه وظیفهاش، اقتضا نمیکند، نامشروع. به جان همهتان، با اینکه من تکالیفی گستردهتر دارم، و تجربهای طولانیتر و دقیقتر هم، در بعضی از مسائل مورد توجّه، هفتهها و ماهها و حتّی سالها هم، صورت مسأله را هم، نمیتوانم درست درک کنم، چه رسد به اینکه رأیی بدهم. د ـ پس تکلیف مطمئنّ شما این است که : بهطور کلّی، از «سیاست» کنار کشید، گرچه ممکن است: اوّلاً روش و عادت چند ساله، ثانیاً حبّ حفظ، بلکه ازدیاد شهرتی که بهدست آوردهاید، و ثالثاً حرفهای دوستان و دشمنان، چنان انقطاعی را بسیار دشوار سازد. چون بهراستی «استعانه به صبر»، کاری است بزرگ و دشوار مگر برای آن «خاشعین» که با استحضار لحظهی «دیدار پروردگار خود» و زمان برگشت به سوی او، بر دشواریهای درون و بیرون، غلبه مییابند (وَ جَعَلنا اللهُ ـ جَمیعاً ـ مِن زُمرَتِهم). و حقّاً تحمّل صميمانهي اين تحوّل، ميتواند مصداقي باشد از امتثال امر «اُقتِلوا أنفُسَكُم». و برای امتحان خود، درجهی تصمیمگیریتان را، صمیمانه، ارزیابی کنید.
عزیزانم! در مسیر حرکت الهی، برای هم تمیزتر شدن درون فرد، و بیرون جمعِ تزکیهشدگان، و هم آمادهتر شدن جمع، نیاز است هم به امتحانهای غیر اختیاریِ «بلا» و هم امتحانهای گوناگون اختیاری («لِیَبْتَلِیَ اللهُ ما فی صُدُورِکُمْ، وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ»[12] و «ما کانَ اللهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلَیٰ مَآ أَنتُمْ عَلَیْهِ، حَتَّیٰ یَمیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»[13]، و مثالهای ذیل).
یاران محبوبم! صمیمانه و جدّی، به اعماق دل خود، نقب بزنید، ببینید: میتوانید: مانند رهبر بزرگوار سعادتمندان وارسته ـ صلوات الله و سلامه علیه و آله ـ به کودکان یتیم ناتمیز، «کوُلُکوُلُه کانیُ » بدهید؟ یا میتوانید: مانند صدّیق اتقیٰ ـ سلام الله تعالیٰ علیه ـ پس از فدا کردن همه چیز در راه محبوب، کهنه پارههای مردم را بر دوش اندازید و دلّالی کنید؟ امّا متوجّه باشید که: اکنون گونهای بینش و حسّاسیّت سیاسی در جامعهتان وجود دارد که: ممکن است «برای تحسین خلق نه رضای خالق» به چنین کارهایی، رغبت یابید. و در واقع، نه امتحان نجات از سلطهی نفس امّاره را انجام دهید؛ بلکه به محنت تحقیق رغبات آن، گرفتار گردید. امتحان، آن است که: آن عبادتهای عظیم و «جهادهای اکبر» را در جامعهای آنچنان جاهلی انجام دهید که مانند ۲۰ ـ ۳۰ سال قبل منطقهی خودمان، یا مانند عصر شروع رسالت، این اقدامها را ارزیابی کنند. ببینید: آیا میتوانید طوعاً و با رغبت، به مانند « إبنِ أُمِّ مَکتُوم» ـ سلام الله تعالی علیه ـ اقتدا کنید و او را «امیر» خود دانید؟ میتوانید: وظایفی از قبیل «إخاء» را مانند «سابقین اوّلین» ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ با آن همه رغبت در ایثار گردن نهید؟ و بسیاری «بلاها» و «امتحانهای» دیگر را که باید پیش آید، صابرانه بلکه شاکرانه، استقبال کنید و، بدرقه کنید؟ هم خوب ارزیابی کنید؛ و هم خوب (پس از اطمینان از مطلوبِ شرعی بودن) امتحان دهید. و امتحانی دیگر که فشار درونی آن بسیار است امّا تبعات بیرونی ندارد: آیا میتوانید: مانند آن خدا دوستان صادقی که «یُؤتُونَ مآ آتَوا، وَّ قُلُوبُهُمْ وَ جِلَةٌٌ أنَّهُمْ إلَیٰ رَبِّهِمْ راجِعُونَ»[14]، در حین هر گونه «إحسانِ» قولی یا فعلی، قلب خود را نگران یابید از اینکه: آیا به هنگامی که «تُبْلَی السَّرَآئِرُ»[15]، احسانتان، مانند عمل آن خوشبخت است که «لا کُفرانُ لِسَعیِه»[16]، یا ـ خداناکرده ـ «هَبَآءً مَنثُوراً»[17] میشود؟ امّا جدّی و مانند مراقبی منصف که عمل غیری غیرمحبوب را ارزیابی ميکنید، اعمال خود را ارزیابی کنید. اگر هم نتیجهی امتحان چنان باشد که موجب شرمسار شدن و رنگ بهرنگ شدن گردد، امروز باشد ـ که امکان اصلاح هست ـ بهتر است تا فردا.
امّا مطلبی بسیار مهمّ و حیاتی که در جزوهی اوّل یا دوّم «دین و انسان»، دربارهاش بحثی کلّی شده، و نیز در مقدّمهی مرامنامهی حزب تحقّق نیافته «مساوات اسلامی» به آن اشارهای کردهام، و گاه هم در بحثهای مجلسی، به توضیح آن میپرداختم، و در حین نوشتن این نامه، دلم راضی نشد که با مطرح کردنش، قلوب رنجیدهتان را، بیشتر بیازارم؛ امّا در خاتمه، عزمم بر یادآوریِ آن، جزم شد: از همان روزهای اوّل انقلاب و پیدا شدن شرایط بسیار ناگوار کردستان مظلوم ما (با آثاری که طبعاً ازآن شرایط، مترتّب میگردد)، نگرانیم از اینکه: من هم، زمینهای برای «تفرّقی» از نو، و ظهور «فرقهای» جدید، فراهم سازم تا در زمرهي «نَاکِسُوا رُؤوسِهِمْ»[18] به لقای پروردگارم و به دیدار محبوبانم برسم، شدّت یافت؛ و در این مدّتِ تقریباًً هشت سالهی زندان هم، غالباً به صورتی شدیدتر آزارم میدهد. و برای حذر از آن (یا: نجات از آن!)، راههايی گوناگون، تصوّر و ارزیابی کردهام که صورتی از آنها، همان «گم شدن» است با اَشکال مختلفِ فردی یا با کسانی دیگر، و رفتن به این شهر و آن دیار دور یا نزدیک و … . امّا اطّلاع یافتنهای دو مسألهی اخیرم از احوال و مسائلتان، نگرانیم را تا آنجا رسانیده که: «فرقه» ناشده، «فِرَق» گردید! و خوب احوالتان را، و پیامدهای منطقی احوالتان را، ارزیابی کنید، و منصفانه نتیجه گیرید که: نگرانیم، توهّمی است یا واقعبینانه؟
و اکنون هم ـ مانند همیشهی تاریخ ـ عامل این نامسلمانیها، معمولاً «مسلمانان سرشناس»اند، نه مسلمانان عادی. و متأسفانه، برای بعضی، سرشناس شدن، به جای وادار شدن به قدرشناسی بیشتر در برابر نعمتهای بیشتر، و تواضع بیشتر، و خدمت بیشتر، موجب بیشتر شدن «توقّع» و ـ در واقع ـ گرفتار شدن به «استکبار» است!
پس، به خود آیید که: به کجا می روید؟! با این احوال و آثار، میخواهید به لقای پروردگار و دیدار محبوبان بروید؟! با این «بار نکبت» میخواهید بمیرید؟! و آیا اگر پیش از زور گرفتن و ریشه دوندان این احوالتان؛ و پیش از ظهور تبعات این احوالتان در میان مردم ستم کشیده، بمیرید، نه تنها برای مردم، بلکه در درجهي اوّل، برای خودتان، بهتر نیست؟ پس آن کسانی که خود را در معرض گرفتاری به این احوال میبینند، برای نجات از عاقبت شرّی ابدی و شرمساری همیشگی، یا بر عقلِ به خدمت نفس درآمده، و قلبِ در اختیار هوس افتادهشان، نهیب زنند و؛ آزادشان کنند؛ و به هدایت «اُقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ . ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ»[19] گردن نهند؛ یا ـ اگر ناتواناند ـ دعا کنند که پیش از سقوط بدون قیام، خدا مرگشان دهد؛ که من هم «آمین» میگویم؛ و امیدوارم ملائک رحمت هم «آمین» گویند؛ و پروردگار رحیم هم، دعایتان را قبول کند، و سالم بروید مانند همان «غلام معصومِ» ماجرای سفر آموزشی حضرت موسیٰ ـ علیٰ نبیّنا و ٰاله و علیه الصّلوة و السّلام ـ و پیش از آنکه بذر «طغیان و کفرِ فرقهگری» را در قلوب پدران و مادرانتان (یعنی: مردم ستمدیدهمان) بپاشید. و پروردگارِ آن مردم، به جای شما، کسانی را برای خدمتشان فرستد «خیْراً مِنْکُم زکـٰوةً وَ أقْرَبَ رُحْماً»[20]. و اگر ـ خدا ناکرده ـ فشار هويٰ و حجاب خود پسندی، اجازهی نه آن را داد و نه این را، بالأخره من اقدامی خواهم کرد که: هم خود را از سقوط در سرانجام «الّذِینَ خَسِرُوا أنفُسَهُمْ وَ أهْلِیهِمْ» برهانم، هم شما ـ عزیزانم ـ را؛ و هم مردم را از خطر اتّباع کسانی که: «اَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَالْبَوَارِ»[21]. و لاحَولَ و لا قُوَّةَ إِلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظِیمْ.
امّا دو وسیلهی دیگر برای نجات گرفتاران «تزیین نفس و شیطان» در عنوان «خدمت»:
۱ـ اگر برای کلاسهای عمومی یا طلبگی، به اضافه بر «شعرها» و کتب مدرسی رایج، نیاز یافتید، با تصویب «شورای مدیریّت» (یا: خودم ـ در صورت امکان تماسّ ـ)، از آثار پر برکت سایر صالحان چهارده قرنهی امّت، استفاده کنید؛ که اگر هم آن آثار، در حدّ نوشتهی روز اشخاص آگاه، متناسب حال نباشد، در عوض، هم اثر نجات از خطر را ـ با مدد الهی ـ دارد؛ و هم آثار مثبت گوناگون دیگر را (و با توفیق الهی، شجاعت تواضع را چنان در خود نیرو دهید که از «مطرح شدن» بترسید).
۲ـ اگر مسألهای سیاسی پیش آید که ناچار به دادن جواب باشید، با تمام خشوع و تقوای قلب، بگوئید:«نمیدانم». بعداً در ملاقاتهای بالنّسبه خوبِ این ایّام ـ که امیدوارم: جلوهای باشد از رحمتهای الهی هم بر همهی ما و هم بر تمام مردم محروم ـ مسأله را مطرح میکنیدکه اگر جواب را دانستم، عرض میکنم؛ وإلّا من هم میگویم: «نمیدانم» (همچنانکه سالها است که خلاصهی جوابم به سؤال مسؤولان حکومتی دربارهی روش برخورد آیندهام با حکومت، همین «نمیدانمِ» صادقانه است). و از خدا مسألت میكنم به همهمان از ایمان و شجاعت و اخلاص ابوبکر و عمر و علی، پرتوی عنایت فرماید که ابوبکر در جواب سؤال، دربارهی کلمهی «أبّ» میگوید: «أیُّ سَماءٍ تَظِلُّنی، وَ أَیُّ أرضٍ تَقِلُّنی، إن قُلتُ فی کِتابِ اللهِ ما لا أَعلَم؟»؛ و عمر دربارهی همین کلمه میگوید: « . . . و ما عَلَیکَ یَا ابنَ أمِّ عُمَر! أن لا تَدری: مَا الأَبّ ؟ . . .»؛ و علی خود روایت میکند که: از حضرت رسول ـ صلوات الله و سلامه علیه و علیٰ ٰاله و جمیع احبابه ـ پرسیده: «وَ مَا الِاستِکانه؟»؛ و آن حضرت جواب داده: «أما تقرأ هذا الایة: فما استکانوا لربّهم و ما یتضرّعون؟». و اکثر سخنهایی که برای شما و با شما دارم، در همان «شعرها» هستند. وَ الخَیرُ کُلُّهُ بِیَدِ اللهِ. وَ لَهُ الحَمدُ اوّلاً و آخراًً. و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
برادر دلسوزتان : احمد ۳۰/۴/۶۹
[۱] ـ سورهی رعد آیهی ۲۷و۲۸
[۲] ـ سورهی نساء آیهی ۵۸
[۳] ـ سورهی فرقان آیهی ۷۴
[۴] ـ سورهی توبه آیهی ۱۱۹
[۵]ـ سورهی بقره آیهی ۲۵۵
[۶]ـ سورهی کهف آیهی ۱۰۴
[۷]ـ سورهی بقره آیهی ۲۰۶
[۸]ـ سورهی اعراف آیهی ۱۷۵
[۹] ـ سورهی ذاریات آیهی ۵۵
[۱۰] ـ اقتباس از سورهی احزاب آیهی ۲۳
[۱۱] ـ سورهی احزاب آیهی ۲۳
[۱۲] ـ سورهی آل عمران آیهی ۱۵۴
[۱۳] سورهی آل عمران آیهی ۱۷۹
[۱۴] ـ سورهی مؤمنون آیهی ۶۰
[۱۵] ـ سوهی طارق آیهی ۹
[۱۶] ـ سورهی انبیاء آیهی ۹۶
[۱۷] ـ سورهی فرقان آیهی ۲۳
[۱۸] ـ سورهی سجده آیهی ۱۲
[۱۹] ـ سورهی بقره آیهی ۵۴
[۲۰] ـ اقتباس از سورهی کهف آیهی ۸۱
[۲۱] ـ سورهی ابراهیم آیهی ۲۸