بسم الله الرّحمن الرّحيم
… ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الََّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ؛ وَ مِنْهُم مُقْتَصِدٌ؛ وَ مِنْهُم سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللهِ.[۱]
همراهان عزیزم! السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته. در تاریخ ۳۰/۴/۶۹ نامهای برایتان نوشتم؛ که این نامه، تتمّهی آن است. امیدوارم تاکنون آمادگی ذهنی و قلبی، تا آنجا رسیده باشد که: هر دو با هم، منتشر شوند و؛ بهدست همهتان برسند.
در آن نامه، وعده دادم که: دو مجموعه را، برای تصدّی وظایف بالفعل مکتب قرآن، تعیین کنم. امّا چون سالها است از شما عزیزان ـ دیده و نادیده ـ دورم؛ و اکنون هم، گرچه وضع ملاقات، بهتر شده، امّا باز چون امکان تماسّ و مشاوره، از جمیع جهات، محدود است، نمیتوانم به اطمینانی که اساس تصمیمی قطعی و نهائی است، برسم. و چون اصل «ما لا یُدرَکُ کُلُّهُ (جُلُّهُ)، لا یُترَکُ کُلُّهُ» در امور لازم، درست است، با امید به رحمت همه جانبهی الهی، و با درک این امر که: شاید در میان شما، با اهلیّتتر از بعضی انتخاب شدگان، باشند؛ و شاید در بین منتخبان هم، کسانی با صلاحیّت کمتر از حدّ لازم، پیدا شوند، فعلاً اعضای دو مجموعه را بهطور موقّت، تعیین میکنم. خداکند: نیّت سالم همه، چنان کند که زحمتهایشان، موجب رضای خدا گردد؛ تا برای خودشان، ذخیرهای مبارک باشد برای روزی که «یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أخِیهِ…»[2]؛ و برای مردم، مایهي خیر و برکت.
امّا پیش از معرّفی آنان، توضیحی را دربارهی «سالم بودن نیّت»، مفید میدانم، نه تنها برای آنان، بلکه برای همهی عزیزان دیده و نادیدهام که یقیناً راضی نیستند: عمر کوتاه و زودگذر را، پوچ و بی ارزش، هدر دهند. انگیزهی چنین انسانهایی در هر قول یا فعل، ممکن است به یکی از سه حالت باشد: ۱ـ گاهی، محرّک، تنها خواست و رغبت است؛ و دیگر، توجّهی نمیشود به اینکه: آیا موضوع، خداپسند است یا نه؟ ۲ـ گاهی، شخص، بنا بر رغبت خود، تصمیم میگیرد؛ و بعداً میکوشد: تا موضوع را، خداپسند، به خود بقبولاند (مانند ماجرای «فهقيهکهو توُکلُ خهيارهکان». یا مانند روش خودم در کار حدود دو سال تأمین معاش؛ که ـالحمد للهـ گرفتاری پر برکت زندان قزل قلعه پیش آمد؛ و دیگر ـتا حدودیـ بیدار شدم. این مطلب را ـ مانند همان داستان «فهقی و توکل خهيار» ـ در همان روزهای پس از زندان، برای بعضی از عزیزان، تعریف کردهام). ۳ـ گاهی، شخص، پیش از گرفتن تصمیم، صمیمانه به ارزیابی موضوع میپردازد. آنگاه اگر مطمئنّ شد که: مورد رضای خدا است (خواه، واجب باشد یا مستحبّ و یا مباح)، تصمیم میگیرد؛ وگرنه، صرفنظر میکند. امیدوارم: هم آگاهی، و هم اخلاصتان، در آن حدّ باشد که: توضیحی دربارهی سه صورت، و مسائل هر یک، لازم نباشد. امّا یک «راه عملی»، برای رسیدن به درجهای از فهم و کمال، که: به پوچی و فنا شدن حتّی یک «عمل»مان (به معنی اعمّ) با زمان و با حیات فنا شوندهی دنیا (مانند: ألّذِیْنَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الحَیوٰةِ الدُّنیا[۳])، راضی نباشیم؛ و همّتمان، چنان بلند باشد که: همهی اعمالمان، مشمول درجه و ارزشِ «إلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ؛ وَ العَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ»[4]، گردد، این است که: دربارهی اقدامهای مهمّ ـ که کم پیش میآید ـ ، خود را عادت دهیم (از قبیل سفارش حکما به تأمّل پیش از گفتن): هیچ تصمیمی نگیریم تا با ارزیابی صمیمانه و بدون خود فریبیِ شخصی یا با تشاور با سایر صلاحیّتداران، اطمینان یابیم که: موضوع، مقبول خدا است؛ و آنگاه، تصمیم بگیریم. اگر مدّتی، به این روش، پایبند شدیم، تدریجاً چنان میشویم که پیش از هر اقدامي کوچک هم، به ارزیابی صادقانهی موضوع بپردازیم؛ و هرگز دلمان به اقدامی راضی نشود تا از این طریق، به ارزشمند بودن و هدر نرفتن آن، اطمینان یابد. و امّا اینکه: چرا در نظم و نثر، بر این قبیل تذکّرها، زیاد اصرار دارم، دلیلهای فراوان دارد. یاران دیده و نادیدهی عزیزم! دربارهی خواهران و برادران جوان و نوجوان شما، بیادبی نمیدانم: اگر محبوبیّتتان را، با فرزند «تاقانه»ام محمّد ژیان گیان، مقایسه کنم. امّا بهراستی درستتر آن است که بگویم: محمّد ژیان را، به اندازهی یکی از شما دوست دارم. زیرا محبوبیّت مهمّ و عمدهی او هم، به این جهت است که: مانند شما، در مسلمانی، صادق است و خوش نیّت و خیرخواه مردم و دلسوز ستمدیدگان و الحمد لله ربّ العالمین. یادم هست: هنگامی که تازه تمییز یافته بود و؛ به صفایش در مسلمانی (هم از جهت فردی و هم از حیث رابطه با دین و خلق) پی بردم، به او گفتم: رُوُلُه گيان! تا حالا تو را از جهت عاطفهي نَسَبی و محبوبیّت کودکی، دوست داشتم. امّا از حالا که رشد یافتهای، و در مسلمانی، صادق و