نامه پنج

 

بسم الله الرّحمن الرّحيم

همراهان عزیز و محبوبم! السّلام علیکم و رحمة ­الله و برکاته.

در مقایسه­ ی احوال «قلب» و «ذهن»، مسائل این، ساده است و؛ مسائل آن، سخت و پر پیچ وخم؛ و گاهی چنان دست­ نیافتنی و ناشناختنی که حتّی الهی طبیبان متخصّص، و حتّی «رَحمَةً لِلعالَمین»شان ـ­ص­ـ از وقوف، و نفوذ، ناتوان­اند: إِنَّکَ لا تَهْدِی … (کلّیّت تحلیل فرویدیسم درباره­ی دنیای مرموز درون ـ‌ با این قید که: مرض، از «اثر یافته­ها بر قلب» است ـ به­طور اصولی، درست است. اگر مشکلات «ذهنیِ» عمده، نسبت به مهمّی پیدا کنیم، اگر در «دل»مان، دردی ـ‌کوچک یا بزرگ، قابل درک یا نه، و با ارتباط با آن مشکلات یا بی آن‌ـ نباشد، حلّ آنها، آسان است که: تنها «روشن شدن مطلبِ» می­باشد. امّا با بودن «درد»، چنان دشوار می­شود که: ممکن است بعد از «علم کامل»، در موضع «جدل» درآییم؛ و چه بسا، به خصومت گراییم (که منشأ اصلی «تفرّق­ها» همین است): «… ما ضَرَبُوهُ لَکَ، إلّا جَدَلاً. بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ». و به راستی پناه به خدا «از مرض قلب»! (می­دانید: مرض جسمی و مادّی قلب، مهّم نیست؛ مگر احیاناً به­ حسب اثر معنویش بر «قلب» با معنایی که می­دانید)

پناه به خدا از سرانجام مرض قلب که ممکن است: حال ما را، از «نامقبول بودن­های گهگاهی در نزد پروردگار» تا شرمساری آنکه آه بر می­آورد که: «یا لَیْتَنی لَمْ اُوتَ کِتابِیَهْ * وَ لَمْ أدْرِ: ما حِسابِیَه»، و تا سرنوشت حسرت­بار آنان ­که «لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ؛ وَ لا یَنْظُرُ إلَیْهِمْ …» بکشاند! و بر سر دو راهی رفتن به منزلگاه خودساخته، غم­زده و سرافکنده، جدا شدن از صف «صادقین» و کشیده شدن به خلاف جهت آنان را ببینیم! و راهمان، منتهی شود به جایگاه شوم و ذلّتباری که مخاطبان فرمان «إخْسَؤُا فِیهَا؛ وَ لَا تُکَلِّمُونِ»، پس از اعتذارها، و مخاصمه­ها و غیر آنها، بالاخره، به آن می­رسند، تا آنجا که: دیگر، مُهر عناد و لجاجشان، بر زبان­هایشان زده می­شود و «لا یَنطِقُونَ»!

عزیزانم! صدق ایمان و، صفای اصل نیّت­تان، چنان در آن جلسه­ی مبارک، غالب شد که بندهای «بدبینی­ها» و «لجبازی­ها» و «رقابت­ها» و «خودخواهی­ها» و غیره را، از دست و پا و گردن دل­ها گشود و آن حالت زیبای انسانی را به وجود آورد که صدها سالِ با جدال یا تنها بیحال، فدای یک لحظه­ی آن. گيانه­کانم! به جای شرح و توصیف، که بسیار دشوار است، همه، تمام همّتمان را به­کار گیریم تا: هرچه بیشتر به برکت آن حالت برسیم؛ و هرچه بیشتر، آثار آن حالت را، که نماندن «زیغ­های قلوب» و «غلّ­های صدور» است، در درون خود، زنده نگاه داریم تا به امّید مدد الهی، لحظه­ی همیشه محتمَل ترک کسان و یاران، در چنان حالتی باشیم و برویم. خوذشذويِسذکانم! اگر دیگر با احوال قلبی آن حالت، زندگی کنید و، با یاران و مسائل، برخورد نمائید و ـ با استحضار احاطه­ی دائم خدا بر آشکار و پنهان ـ فکر کنید و، با مخاطبان حرف زنید، می­بینید که: خیلی زود، ابر و مه­های «کدورت­ها» یا «اختلاف­ها» یا «اشکال و ایرادها» و یا ـ حتّی ـ غالب «سؤال­ها»، ازآسمان درون و بیرون زدوده می­شود و؛ در نهایت صفا و «بی مسأله بودن»، حرکت و سلوک هماهنگ به­سوی خدا و محبوبان خدا آسان می­گردد. با این امید، از پرداختن به جواب بعضی از سؤالها ـ که به گمانم (اگر اشاراتی هم در بحث آن جلسه، به آن­ها نداشتیم) تنها استمرار آن حالت مبارک، برای منتفی ساختن­شان کافی است ـ حذر می­کنم؛ و فقط به بعضی، که ظاهراً «ذهنی» هستند، جواب می­دهم: ۱ـ در این چند سال، چند بار «ملاقات اداری» پیش آمده و پایان یافته. از چند ماه پیش، دور جدیدی شروع شده، که تا حال، چهار یا پنج بار برگزار شده است. من، طرحی، و یا رأی و نظری برای این دیدارها ندارم. چون ـ گفته­ام ـ که: اصلاً نمی­دانم: «خیر» ـ به معنای اساسی کلمه ـ در چیست. و طبیعی است که نباید طالب مجهول باشم (فَلاتَسألْنِ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ). تنها چیزی که آرزو می­کنم (و در دعا هم، برآن تکیه دارم) این است که خدا «خیر» پیش آورد و میسّر گرداند. و لذا با نام خدا و استغاثه از او، و «تفویض امر باطن و ظاهر به او (: وَ أُفَوِّضُ أمْرِیۤ إلَی الله» و «وَ أصلِح لی شَأنی کُلَّهُ … »)، و بدون حتّی یک لحظه فکر کردن درباره­ی گفتنی­ها به جلسه می­روم؛ و می­دانم که: هر چه پیش آید، ولو ناگوار، «خیر» است (امّا این امر را «اصل» نگیرید. اصل، این است که: انسان، در هر عملِ بیرونی و درونی، مسؤول است) (ادلّه را می­دانید). و می­دانید که: نسبتِ «صدق و تحقّق» در میان «گوارا با خیر» و «ناگوار با شرّ»، عموم و خصوص من‌وجه است. از آیات و روایات این مطلب، خبر دارید. ۲ـ درباره­ی «کار سیاسی»، اولاً: به­گمانم آن­چه تاکنون گفته شده، کافی باشد. ثانیاً «قلب سلیم» ـ طبق مفاد و مفهوم آیات و روایات ـ ، به­دلیل نداشتن و یا تسلیم نشدن به هواها، هماهنگ است با «عقل سلیم». و لذا به بسیاری از وظایف، می­رسد. اگر باز، سؤالی مشخّص  ـ نه کلّی ـ هست، لطفاً بپرسید. ۳ـ أ: بیان ضوابط «مساوات معنوی»، به دلیل قرن­ها فاصله افتادن و بیگانه شدن از «حقوق اسلامی» و از «اخلاق اسلامی»، کاری است مفصّل. و رسیدن به رعایت همه هم، زمانی طولانی می­خواهد. آنچه اکنون، رسیدن به رعایتش کافی است، این­که: کسی، با «بالا و پایین نشستن» و «جلو و عقب افتادن در حرکت و در پذیرایی­ها» و در «مصافحه­ها و معانقه­ها و امثال آن­­ها» و در «تقدیم و تأخیر سلام»، امتیاز نیابد. امّا، اوّلاً بحث داشته­ایم درباره­ی اینکه: هر حرکت انقلابی، برای اصلاح درون فرد و، بیرون فرد و مجتمع، تدریجاً به ثمر می­رسد. و پیش از اجرای هر «اصل اخلاقی یا اقتصادی یا غیر این­ها»، قبلاً حصول آمادگی لازم است (به این موضوع، هم دقیق و هم شامل، برسید). و ثانیاً کسی، گرفتار «بی­ادبی» یا «کم محبّتی» نشود. بحث ادب، و ابعاد و مسائل آن، دامنه­دار است. ضابطه­ای کلّی که از کتاب و سنّت قولی و عملی استنباط کرده­ام، این است: «عدم تعذیب و عدم تحقیر، نسبت به خود و نسبت به غیر». پس، بابصیرتان، دریابند و؛ بعد از مبادله­ی برداشت­ها و دریافت­ها، و رسیدن به «اطمینان در هر وظیفه» برای دیگران بیان کنند (منظور این است که: در فهم، و در بیان مسائل مسلّم نشده، بر درک فردی، تکیه نشود. روش گردانید که: این مسأله­ی مهمّ را هم «شورایی» کنید) (ترتیب این وظیفه هم، به عهده­ی شورا است). مثلاً: ۱ـ به خاطر یک مریض یا یک کودک یا «هر نیازمند دیگر»، ساعت­ها و روزها و سال­ها «خدمت» که در ظاهر «تعذیب خود» است، عبادت است. ۲ـ در برابر مادر یا پدر یا هر فرد سالخورده­تر ـ به شرطی که «شبهه» در بین نباشد ـ ، «تواضع» که ظاهراً «تحقیر خود» است، عبادت است. اگر این مجمل، کافی نبود، سؤال­های مشخّص را بنویسید. ب: امّا درباره­ی «ضوابط إخاء اخلاقی»، اکنون به این «قاعده مانند» اکتفا می­کنیم که: افراد هر مجموعه، بر اصل «تعاون بر برّ و تقویٰ» با مفهوم شامل آن که رسیدنِ فهمی و، علاجی است به همه­ی ایرادها در «درون و بیرون افراد»، و همه­ی مشکل­ها در شؤون گوناگون زندگی فردی و خانوادگی و جمعی و اجتماعی، مسؤول­اند (ولو با کمک گرفتن از غیر ـ مثلاً: شوریٰ ـ). ۴ـ به گمانم در نامه­های پیش از این، درباره­ی نحوه­ی روابط با سایرین، و با مساجد (و در بحث­های دیدار اخیر هم در مورد خاصّ «اشتراط صحّت عقیده­ی امام») توضیحاتی داده­ام. در گذشته هم، گاهی در این زمینه بحث کرده­ایم. اگر باز، سؤالی خاصّ باشد، مطرح فرمائید. ۵ـ چرا اعضای شورا شناخته نشوند؟ اولاً: روش رایج «خود را مرموز گردانیدن یا نشان دادن» پسندیده نیست. ثانیاً: وظایف آنان، چنان نیست که خطری برایشان پیش آورد. ثالثاً: به فرض احتمال خطر، «أحَسِبَ النّاسُ أنْ یُتْرَکُوا، أنْ یَقُولُوا ٰامَنّا …؟!» (بحث سابقمان درباره­ی «تقیّه»، ابعاد مسأله، و حدود جواز و عدم جواز «تُقاه» را بهتر، روشن  می‌کند). ۶ـ اگر شورا، پس از تبادل نظر با صاحب نظران هم، نتوانست: سؤالی، یا ایرادی را حلّ کند، مانند هیأت افتاء، بپرسد. ۷ـ هم در نامه­های قبل، درباره­ی حاکمیّت «ضرورت» ـ با ابعاد گوناگون آن ـ در ارجاع وظایف به هیأت و به شورا، توضیحاتی داده­ام، و هم در بحث­های دیدار اخیر. اگر پس از دقّت لازم، باز سؤالی مشخّص پیش آید، و با «تبادل نظر» یا «تدریس» حلّ نشود، بپرسید. و همچنین: هر سؤال درباره­ی مشکلات اجرایی، و هر موضوع دیگر. ۸ـ در شؤون مختلف زندگی انسانی، گاهی تازه­هایی بدون ترجیح پیش می­آید، که غالباً «ناقص­ها» ناآگاهانه یا آگاهانه، از آن­ها برای جبران نقص، استفاده می­کنند، مانند مدهای لباس و آرایش ظاهر؛ و مانند تعبیرات «در رابطه» و «در راستا» و ترکیبات آن­ها در محاورات، و در ادبیّات؛ و مانند «زیر سؤال رفتن» در سیاست. عزیزانم! چرا من، و حرف­هایم، و نوشته­هایم، زیر سؤال نرویم؟ انتظار من از یاران قدیمی، غیر از آن است که: از اصل­های ۱ـ «مسؤول بودن هر فرد در برابر همه» و ۲ـ «مسؤول بودن هر فرد نسبت به همه» و ۳ـ «غیر معصوم بودن هر فرد از اشتباه» و ۴ـ «منفور بودن تقلید محض با امکان غیر آن» و ۵ـ «غیر حجّت بودن سوای کتاب وسنّت و شوریٰ ـ با مفهومی که می­دانید ـ» (وغیر اینها)، تحت تأثیر عرف­های باطل قرار گیرند (مگر بطور نسبی، که آن هم، مظنّه­ی وجود سؤال و تردید را از بین نمی­برد)، چنانکه: از من، یک «بت» بسازند! بعضی از یاران آشنا به دین در دوران آشفته­ی قیام و انقلاب، با اثرپذیری از این اصل بداصل رایج و اوضاع روز، اصرار داشتند بپذیرم که: حرف­های مرا مانند دستورهای حضرت رسول محبوب ـ­ص­ـ (به دلیل «جامع قیادت»، و استنباط از آیات و روایات)، واجب الاطاعه، بشناسند و بشناسانند! امیدوارم: توضیحاتم را در ردّ این «ضلالت» به­یاد داشته باشند؛ و در صورت لزوم، نادرستی آن را، جز در «اجرائیات، و با شرایط آن» (: بحث و تبادل نظر در «وقت موسّع» و اطاعت «در وقت مضیّق») مانند سپردن وظایف به هیأت و به شورا، و مفهوم ۵ اصل بالا را برای دیگران، بیان کنند. پس، اگر «مسلِم لـله»اید و، «حنیف و غیر مشرک»، هر ایراد و اشتباهم را تذکّر دهید (به توضیحاتی در مقدّمه­ی جوابیّه‌ی اخیر برای کاکه فاروق هم، توجّه فرمائید). درست است که ممکن است: افرادی «دل ناسالم» بخواهند با «ایرادتراشی»، مقاصدی نادرست را دنبال کنند. امّا این امر، نباید: موجبِ «سلب آزادی امر به معروف و نهی از منکر» گردد. نباید: مجوّز تحریف و تغییر افکار و ارزشهای اسلامی گردد. نباید: با نام اسلام، «بت پرستی» را رواج دهد. و نباید: از کسی که امیدوارم ـ لااقلّ ـ نیّتش، خالص باشد، بتی بسازد و؛ وسیله­ای بسازد برای ناخالص ساختن اسلام و، برای خیانت به دین خدا و خلق خدا. خواهرانم و برادرانم! محبّت شما نسبت به من، در صورتی با ارزش است که موافق با محبّت و، با رضای خدا باشد و؛ فردای مرگ و فردای حساب، با آن، خوشحال و سرفراز باشید. اگر این محبّت، موجب تحریف مبانی دین خدا گردد، بلا است و نکبت هم برای امروز و هم برای فرداها؛ هم برای خودتان و هم برای کلّ انسان. آخر، اگر اصلاً من و تمام آثارم و همه­ی شما و همه­ی این نسل و این قرن نباشیم، یک هزارم آن ضرر را، به بشریّت تا هنگام زوال زمین و آسمان، نمی­رساند که تحریف و تغییر یک اصل دینی، آن هم در محدوده­ی «شرک و توحید». اگر هم، کسی، بدنیّتانه، ایراد بگیرد و، بخواهد دیگران را، از راهی که امیدوارم مقبول خدا باشد، بگرداند، به جای توسّل به «بت سازی»، با روش «اُدْعُ إِلیٰ سَبیلِ رَبِّکَ، تا آخر جمله»، مقابله کنید و؛ نگران نباشید. اگر ما هم نباشیم، «فطرتِ» خدایی، «غربایی»


ـ سوره‌ي قصص آیه ۵۶

ـ سوره‌ي زخرف آیه ۵۸

ـ سوره‌ي الحاقه آیات  25 و۲۶

ـ  سوره‌ي آل عمران آیه ۷۷

ـ سوره­ی مؤمنون آیه ۱۰۸

ـ سوره‌ي مرسلات آيه‌ي ۳۵

ـ سوره‌ي هود آيه‌ي ۴۶

ـ سوره­ی  غافر آیه­ی ۴۴

ـ سوره­ی عنکبوت آیه­ی ۲

 ـ  سوره­ی  نحل آیه­ی ۱۲۵

دیدگاهتان را بنویسید