بسم الله الرّحمن الرّحيم
همراهان عزیز و محبوبم! السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
در مقایسه ی احوال «قلب» و «ذهن»، مسائل این، ساده است و؛ مسائل آن، سخت و پر پیچ وخم؛ و گاهی چنان دست نیافتنی و ناشناختنی که حتّی الهی طبیبان متخصّص، و حتّی «رَحمَةً لِلعالَمین»شان ـصـ از وقوف، و نفوذ، ناتواناند: إِنَّکَ لا تَهْدِی … (کلّیّت تحلیل فرویدیسم دربارهی دنیای مرموز درون ـ با این قید که: مرض، از «اثر یافتهها بر قلب» است ـ بهطور اصولی، درست است. اگر مشکلات «ذهنیِ» عمده، نسبت به مهمّی پیدا کنیم، اگر در «دل»مان، دردی ـکوچک یا بزرگ، قابل درک یا نه، و با ارتباط با آن مشکلات یا بی آنـ نباشد، حلّ آنها، آسان است که: تنها «روشن شدن مطلبِ» میباشد. امّا با بودن «درد»، چنان دشوار میشود که: ممکن است بعد از «علم کامل»، در موضع «جدل» درآییم؛ و چه بسا، به خصومت گراییم (که منشأ اصلی «تفرّقها» همین است): «… ما ضَرَبُوهُ لَکَ، إلّا جَدَلاً. بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ». و به راستی پناه به خدا «از مرض قلب»! (میدانید: مرض جسمی و مادّی قلب، مهّم نیست؛ مگر احیاناً به حسب اثر معنویش بر «قلب» با معنایی که میدانید)
پناه به خدا از سرانجام مرض قلب که ممکن است: حال ما را، از «نامقبول بودنهای گهگاهی در نزد پروردگار» تا شرمساری آنکه آه بر میآورد که: «یا لَیْتَنی لَمْ اُوتَ کِتابِیَهْ * وَ لَمْ أدْرِ: ما حِسابِیَه»، و تا سرنوشت حسرتبار آنان که «لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ؛ وَ لا یَنْظُرُ إلَیْهِمْ …» بکشاند! و بر سر دو راهی رفتن به منزلگاه خودساخته، غمزده و سرافکنده، جدا شدن از صف «صادقین» و کشیده شدن به خلاف جهت آنان را ببینیم! و راهمان، منتهی شود به جایگاه شوم و ذلّتباری که مخاطبان فرمان «إخْسَؤُا فِیهَا؛ وَ لَا تُکَلِّمُونِ»، پس از اعتذارها، و مخاصمهها و غیر آنها، بالاخره، به آن میرسند، تا آنجا که: دیگر، مُهر عناد و لجاجشان، بر زبانهایشان زده میشود و «لا یَنطِقُونَ»!
عزیزانم! صدق ایمان و، صفای اصل نیّتتان، چنان در آن جلسهی مبارک، غالب شد که بندهای «بدبینیها» و «لجبازیها» و «رقابتها» و «خودخواهیها» و غیره را، از دست و پا و گردن دلها گشود و آن حالت زیبای انسانی را به وجود آورد که صدها سالِ با جدال یا تنها بیحال، فدای یک لحظهی آن. گيانهکانم! به جای شرح و توصیف، که بسیار دشوار است، همه، تمام همّتمان را بهکار گیریم تا: هرچه بیشتر به برکت آن حالت برسیم؛ و هرچه بیشتر، آثار آن حالت را، که نماندن «زیغهای قلوب» و «غلّهای صدور» است، در درون خود، زنده نگاه داریم تا به امّید مدد الهی، لحظهی همیشه محتمَل ترک کسان و یاران، در چنان حالتی باشیم و برویم. خوذشذويِسذکانم! اگر دیگر با احوال قلبی آن حالت، زندگی کنید و، با یاران و مسائل، برخورد نمائید و ـ با استحضار احاطهی دائم خدا بر آشکار و پنهان ـ فکر کنید و، با مخاطبان حرف زنید، میبینید که: خیلی زود، ابر و مههای «کدورتها» یا «اختلافها» یا «اشکال و ایرادها» و یا ـ حتّی ـ غالب «سؤالها»، ازآسمان درون و بیرون زدوده میشود و؛ در نهایت صفا و «بی مسأله بودن»، حرکت و سلوک هماهنگ بهسوی خدا و محبوبان خدا آسان میگردد. با این امید، از پرداختن به جواب بعضی از سؤالها ـ که به گمانم (اگر اشاراتی هم در بحث آن جلسه، به آنها نداشتیم) تنها استمرار آن حالت مبارک، برای منتفی ساختنشان کافی است ـ حذر میکنم؛ و فقط به بعضی، که ظاهراً «ذهنی» هستند، جواب میدهم: ۱ـ در این چند سال، چند بار «ملاقات اداری» پیش آمده و پایان یافته. از چند ماه پیش، دور جدیدی شروع شده، که تا حال، چهار یا پنج بار برگزار شده است. من، طرحی، و یا رأی و نظری برای این دیدارها ندارم. چون ـ گفتهام ـ که: اصلاً نمیدانم: «خیر» ـ به معنای اساسی کلمه ـ در چیست. و طبیعی است که نباید طالب مجهول باشم (فَلاتَسألْنِ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ). تنها چیزی که آرزو میکنم (و در دعا هم، برآن تکیه دارم) این است که خدا «خیر» پیش آورد و میسّر گرداند. و لذا با نام خدا و استغاثه از او، و «تفویض امر باطن و ظاهر به او (: وَ أُفَوِّضُ أمْرِیۤ إلَی الله» و «وَ أصلِح لی شَأنی کُلَّهُ … »)، و بدون حتّی یک لحظه فکر کردن دربارهی گفتنیها به جلسه میروم؛ و میدانم که: هر چه پیش آید، ولو ناگوار، «خیر» است (امّا این امر را «اصل» نگیرید. اصل، این است که: انسان، در هر عملِ بیرونی و درونی، مسؤول است) (ادلّه را میدانید). و میدانید که: نسبتِ «صدق و تحقّق» در میان «گوارا با خیر» و «ناگوار با شرّ»، عموم و خصوص منوجه است. از آیات و روایات این مطلب، خبر دارید. ۲ـ دربارهی «کار سیاسی»، اولاً: بهگمانم آنچه تاکنون گفته شده، کافی باشد. ثانیاً «قلب سلیم» ـ طبق مفاد و مفهوم آیات و روایات ـ ، بهدلیل نداشتن و یا تسلیم نشدن به هواها، هماهنگ است با «عقل سلیم». و لذا به بسیاری از وظایف، میرسد. اگر باز، سؤالی مشخّص ـ نه کلّی ـ هست، لطفاً بپرسید. ۳ـ أ: بیان ضوابط «مساوات معنوی»، به دلیل قرنها فاصله افتادن و بیگانه شدن از «حقوق اسلامی» و از «اخلاق اسلامی»، کاری است مفصّل. و رسیدن به رعایت همه هم، زمانی طولانی میخواهد. آنچه اکنون، رسیدن به رعایتش کافی است، اینکه: کسی، با «بالا و پایین نشستن» و «جلو و عقب افتادن در حرکت و در پذیراییها» و در «مصافحهها و معانقهها و امثال آنها» و در «تقدیم و تأخیر سلام»، امتیاز نیابد. امّا، اوّلاً بحث داشتهایم دربارهی اینکه: هر حرکت انقلابی، برای اصلاح درون فرد و، بیرون فرد و مجتمع، تدریجاً به ثمر میرسد. و پیش از اجرای هر «اصل اخلاقی یا اقتصادی یا غیر اینها»، قبلاً حصول آمادگی لازم است (به این موضوع، هم دقیق و هم شامل، برسید). و ثانیاً کسی، گرفتار «بیادبی» یا «کم محبّتی» نشود. بحث ادب، و ابعاد و مسائل آن، دامنهدار است. ضابطهای کلّی که از کتاب و سنّت قولی و عملی استنباط کردهام، این است: «عدم تعذیب و عدم تحقیر، نسبت به خود و نسبت به غیر». پس، بابصیرتان، دریابند و؛ بعد از مبادلهی برداشتها و دریافتها، و رسیدن به «اطمینان در هر وظیفه» برای دیگران بیان کنند (منظور این است که: در فهم، و در بیان مسائل مسلّم نشده، بر درک فردی، تکیه نشود. روش گردانید که: این مسألهی مهمّ را هم «شورایی» کنید) (ترتیب این وظیفه هم، به عهدهی شورا است). مثلاً: ۱ـ به خاطر یک مریض یا یک کودک یا «هر نیازمند دیگر»، ساعتها و روزها و سالها «خدمت» که در ظاهر «تعذیب خود» است، عبادت است. ۲ـ در برابر مادر یا پدر یا هر فرد سالخوردهتر ـ به شرطی که «شبهه» در بین نباشد ـ ، «تواضع» که ظاهراً «تحقیر خود» است، عبادت است. اگر این مجمل، کافی نبود، سؤالهای مشخّص را بنویسید. ب: امّا دربارهی «ضوابط إخاء اخلاقی»، اکنون به این «قاعده مانند» اکتفا میکنیم که: افراد هر مجموعه، بر اصل «تعاون بر برّ و تقویٰ» با مفهوم شامل آن که رسیدنِ فهمی و، علاجی است به همهی ایرادها در «درون و بیرون افراد»، و همهی مشکلها در شؤون گوناگون زندگی فردی و خانوادگی و جمعی و اجتماعی، مسؤولاند (ولو با کمک گرفتن از غیر ـ مثلاً: شوریٰ ـ). ۴ـ به گمانم در نامههای پیش از این، دربارهی نحوهی روابط با سایرین، و با مساجد (و در بحثهای دیدار اخیر هم در مورد خاصّ «اشتراط صحّت عقیدهی امام») توضیحاتی دادهام. در گذشته هم، گاهی در این زمینه بحث کردهایم. اگر باز، سؤالی خاصّ باشد، مطرح فرمائید. ۵ـ چرا اعضای شورا شناخته نشوند؟ اولاً: روش رایج «خود را مرموز گردانیدن یا نشان دادن» پسندیده نیست. ثانیاً: وظایف آنان، چنان نیست که خطری برایشان پیش آورد. ثالثاً: به فرض احتمال خطر، «أحَسِبَ النّاسُ أنْ یُتْرَکُوا، أنْ یَقُولُوا ٰامَنّا …؟!» (بحث سابقمان دربارهی «تقیّه»، ابعاد مسأله، و حدود جواز و عدم جواز «تُقاه» را بهتر، روشن میکند). ۶ـ اگر شورا، پس از تبادل نظر با صاحب نظران هم، نتوانست: سؤالی، یا ایرادی را حلّ کند، مانند هیأت افتاء، بپرسد. ۷ـ هم در نامههای قبل، دربارهی حاکمیّت «ضرورت» ـ با ابعاد گوناگون آن ـ در ارجاع وظایف به هیأت و به شورا، توضیحاتی دادهام، و هم در بحثهای دیدار اخیر. اگر پس از دقّت لازم، باز سؤالی مشخّص پیش آید، و با «تبادل نظر» یا «تدریس» حلّ نشود، بپرسید. و همچنین: هر سؤال دربارهی مشکلات اجرایی، و هر موضوع دیگر. ۸ـ در شؤون مختلف زندگی انسانی، گاهی تازههایی بدون ترجیح پیش میآید، که غالباً «ناقصها» ناآگاهانه یا آگاهانه، از آنها برای جبران نقص، استفاده میکنند، مانند مدهای لباس و آرایش ظاهر؛ و مانند تعبیرات «در رابطه» و «در راستا» و ترکیبات آنها در محاورات، و در ادبیّات؛ و مانند «زیر سؤال رفتن» در سیاست. عزیزانم! چرا من، و حرفهایم، و نوشتههایم، زیر سؤال نرویم؟ انتظار من از یاران قدیمی، غیر از آن است که: از اصلهای ۱ـ «مسؤول بودن هر فرد در برابر همه» و ۲ـ «مسؤول بودن هر فرد نسبت به همه» و ۳ـ «غیر معصوم بودن هر فرد از اشتباه» و ۴ـ «منفور بودن تقلید محض با امکان غیر آن» و ۵ـ «غیر حجّت بودن سوای کتاب وسنّت و شوریٰ ـ با مفهومی که میدانید ـ» (وغیر اینها)، تحت تأثیر عرفهای باطل قرار گیرند (مگر بطور نسبی، که آن هم، مظنّهی وجود سؤال و تردید را از بین نمیبرد)، چنانکه: از من، یک «بت» بسازند! بعضی از یاران آشنا به دین در دوران آشفتهی قیام و انقلاب، با اثرپذیری از این اصل بداصل رایج و اوضاع روز، اصرار داشتند بپذیرم که: حرفهای مرا مانند دستورهای حضرت رسول محبوب ـصـ (به دلیل «جامع قیادت»، و استنباط از آیات و روایات)، واجب الاطاعه، بشناسند و بشناسانند! امیدوارم: توضیحاتم را در ردّ این «ضلالت» بهیاد داشته باشند؛ و در صورت لزوم، نادرستی آن را، جز در «اجرائیات، و با شرایط آن» (: بحث و تبادل نظر در «وقت موسّع» و اطاعت «در وقت مضیّق») مانند سپردن وظایف به هیأت و به شورا، و مفهوم ۵ اصل بالا را برای دیگران، بیان کنند. پس، اگر «مسلِم لـله»اید و، «حنیف و غیر مشرک»، هر ایراد و اشتباهم را تذکّر دهید (به توضیحاتی در مقدّمهی جوابیّهی اخیر برای کاکه فاروق هم، توجّه فرمائید). درست است که ممکن است: افرادی «دل ناسالم» بخواهند با «ایرادتراشی»، مقاصدی نادرست را دنبال کنند. امّا این امر، نباید: موجبِ «سلب آزادی امر به معروف و نهی از منکر» گردد. نباید: مجوّز تحریف و تغییر افکار و ارزشهای اسلامی گردد. نباید: با نام اسلام، «بت پرستی» را رواج دهد. و نباید: از کسی که امیدوارم ـ لااقلّ ـ نیّتش، خالص باشد، بتی بسازد و؛ وسیلهای بسازد برای ناخالص ساختن اسلام و، برای خیانت به دین خدا و خلق خدا. خواهرانم و برادرانم! محبّت شما نسبت به من، در صورتی با ارزش است که موافق با محبّت و، با رضای خدا باشد و؛ فردای مرگ و فردای حساب، با آن، خوشحال و سرفراز باشید. اگر این محبّت، موجب تحریف مبانی دین خدا گردد، بلا است و نکبت هم برای امروز و هم برای فرداها؛ هم برای خودتان و هم برای کلّ انسان. آخر، اگر اصلاً من و تمام آثارم و همهی شما و همهی این نسل و این قرن نباشیم، یک هزارم آن ضرر را، به بشریّت تا هنگام زوال زمین و آسمان، نمیرساند که تحریف و تغییر یک اصل دینی، آن هم در محدودهی «شرک و توحید». اگر هم، کسی، بدنیّتانه، ایراد بگیرد و، بخواهد دیگران را، از راهی که امیدوارم مقبول خدا باشد، بگرداند، به جای توسّل به «بت سازی»، با روش «اُدْعُ إِلیٰ سَبیلِ رَبِّکَ، تا آخر جمله»، مقابله کنید و؛ نگران نباشید. اگر ما هم نباشیم، «فطرتِ» خدایی، «غربایی»
ـ سورهي قصص آیه ۵۶
ـ سورهي زخرف آیه ۵۸
ـ سورهي الحاقه آیات 25 و۲۶
ـ سورهي آل عمران آیه ۷۷
ـ سورهی مؤمنون آیه ۱۰۸
ـ سورهي مرسلات آيهي ۳۵
ـ سورهي هود آيهي ۴۶
ـ سورهی غافر آیهی ۴۴
ـ سورهی عنکبوت آیهی ۲
ـ سورهی نحل آیهی ۱۲۵