نامه هشت

بسم الله الرّحمن الرّحيم

برادران عزيزم اعضاي محترم شوراي مديريت! هميشه سلام و رحمت و بركات خدا بر شما و همه­ ی خيرخواهان باد.

پس از ملاقات اخير دچار سرماخوردگي شدم. و تاكنون كه حدود سه هفته گذشته، نتوانسته­ام كاري انجام دهم نه درباره­ی مسائل نامه­ ی شما، و نه نامه­ ها و مسائل و سؤالات بسيار زياد ساير عزيزان. اكنون هم كه وعده­ ي ملاقات بعدی نزديك شده، به ناچار مي‌پردازم به بازخواني نوشته­ ها، و نوشتن هر اندازه جواب كه بتوانم. و طبعاً جواب نامه­ ي شما را ـ كه عمومي است ـ مقدّم مي­دارم؛ و بعد هم، جواب سؤالهاي مربوط به همه را، كه از ديگران رسيده، طبق معمول، خطاب به شما مي­نويسم. خودم هم چند مطلب مهمّ داشتم، كه اگر وضعم مساعد باشد و برسم، بعد از بقيّه بنويسم. و چون حال تفصيل ندارم، آنچه بنويسم، خيلي خلاصه خواهد بود.

اوّل، درباره­ي مشكلاتتان: ۱ـ كم­تجربه بودن، واقعيّتي است غير قابل ايراد. به اميد خدا با كار مخلصانه­ ي خودتان، و با كمك ياران كاردان و فهميده، تدريجاً اين مشكل، سبك مي‌گردد. 2ـ هم‌مسيران عزيز، به چند دليل بايد انتظاراتشان را كم، و كمك­هايشان را زياد كنند. مهم­ترين اين دليلها، يكي، همين كم تجربه بودن شما است و؛ ديگري، دوري اعضاي شورايتان، با داشتن مشاغل ديگر، و فرصت كار شورايي واقعاً كم. 3ـ اگر كساني، «ميل» به پيروي از شوریٰ را ندارند، به فرض وجود دليلي خداپسند، يا با شما، به طريقي كه گفتهام، مطرح كنند يا براي من بنويسند. كه اگر درست بود، در حدّ امكان، چاره­جويي كنيم؛ وگرنه، متوجّه اشتباهشان گردند (شايد هم لازم باشد: شما و آنان را در جلسهاي با هم ببينم و مطالب دو طرف را بشنوم). كساني كه اگر «شكور»‎‎‎ باشند، بايد با فروتني هرچه بيشتر، به شرح مطالب و تفهيم آن به ديگران بپردازند؛ و بايد: براي شما، كار «يار شاطر» كنند، نه «بار خاطر»؛ و همچنين براي من. در حاليكه، تمام آنچه در طول دهها سال اخير، از مخالفان ديدهام و شنيدهام، به اندازهي تنها يك خطاي ياران قديمي، دلم را نمي­آزارد. دليل هم، معلوم است. اوّل اينكه: من بنا به سابقه، از اينان، انتظار حسن نيّت و اخلاص در خدمت به خلق و به دين، دارم نه از مخالفان. دوّم اينكه: ممكن است مخالفت بعضي از مخالفان، با حسن نيّت، يعني: به گمان خائن به دين و خلق بودن من، باشد؛ در حاليكه، اين ياران، اظهار اعتماد مي­كنند. و سوّم اينكه: هر بلا يا ناگواري از جانب مخالفان، در صورت «صادق بودن ما»، مايهي خير است. و اگر ـ خدا ناكرده ـ وضع مردم، مساعد نباشد، رسيدن ما به رضاي پروردگار، مسلّم است (در بحثهاي شفاهي، و در بعضي از نوشتههاي نظمي و نثري، راجع به دو صورت دليل سوّم، توضيح دادهام). امّا هر اشكال­تراشي از ياران، اگر عامل شرّهاي فراوان نباشد، يقيناً ضرر منفور گشتن در نزد پروردگار را براي اشكال­تراش ـ لااقلّ، در همان حال آلوده شدن دل و زبان ـ دارد. و چند بار، در ملاقاتهاي اين دو سال اخير، حدود نگرانيم را از گرفتار شدن به «خودخواهي» بعضي از ياران، در دوران پس از مرگم، و از سوء خاتمهاي كه «خودخواهان» ‎‎دچارش مي­شوند، بيان كردهام. و پناه به خدا! و باز به اميد مدد پروردگار، به هركدام، چند كلمهاي جواب مي­دهم. اوّل: درست است كه: «تزكيه»، اصل مطلب است و اساس رستگاري (: قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَكّيٰها)؛ ومن هم، پيش از همه، و بيش از همه، انتظار آن را، از ياران سرشناس دارم (نسبت به خودشان و به ديگران). امّا عجيب است كه: با وجود آن همه توضيحات شفاهي و كتبي منظوم و منثور، هنوز ندانند: چگونه، و از چي، تزكيه كنند؟! به­ هرحال، باز خيلي خلاصه توضيحي مي­دهم: عامل تمام بدبختي­هاي باطني و ظاهري، و دنيوي و اخروي، و فردي و غير فردي، «بغي» است. بغي هم، دو حربه دارد: استكبار و اتراف (كه عامل اصلي دوّمي هم، همان اوّلي است). استكبار (يا: تكبّر)، ابزار فراوان، و نيز جلوههاي فراوان دارد. و بديهي است كه: برخوردهاي ناسالم با كسان يا ياران يا ديگران، اگر ـ خدا ناكرده ـ علماً و عمداً باشد، جلوهاي است از درد كشندهي درونيِ «استكبار» ‎‎‎(كه محرّك عمدهي آن، گمان برتري خود نسبت به طرف است). دوّم: يادآوري مي­كنم كه: 1ـ «ذهني شدن»‎‎ را، كوچك نشمارند. اخيراً در نامهاي، دليل فساد بعضي از دانشمندان خصوصاً «دانايان علوم انساني» را، ذكر كردهام. و باز پناه به خدا از «فاسد شدن»! 2ـ هر توضيحي درباره­ي شعري يا نوشتهاي، لازم نيست: حتماً «كار ذهني­گري» باشد. ممكن است: كسي، زماني، حال مناسب داشته باشد، و دقايقي و بيشتر هم، دربارهي تنها يك جملهي ساده، بحث مفيد كند، و تمام بحثش هم، دل زنده ساز و تزكيهگر باشد حتّي براي خودش هم. «مخلص دانا»، در حاليكه «حال» ندارد، مي­تواند صادقانه توضيح دهد و؛ بحث را به وقتي با آمادگي، موكول گرداند. سوّم: به تشكيكي بودن مفهوم «مرض قلب»، توجّه نداشتهاند. هر منكري، بزرگ يا كوچك، از مرض دل است. و قلبي سالم هم، اگر تنها يك بار به يكي از عوارض تكبّر (مانند: حسد، و غيبت، و تحقير غير، و خودنمائي، وتحميل رأي، و انتظار اطاعت نامنطقي، و غيره) گرفتار گردد، در آن حال، «مريض» ‎‎‎مي­گردد (نه «كافر»؛ چنانكه خوارج پنداشتهاند). خودفروشي و خيانت به خلق و دين به خاطر مال يا مقام يا هر هوس ديگر، تنها نمونههائي­اند از «ناخوشي دل»، نه همهي آن. ۵ تا ۹ـ دربارهي عدم صفاي بعضي با هم، و اثر منفي آن در ديگران، و صوري شدن بعضي از درسها و بحثها، و انتقادهاي بدون پيشنهاد، و غيره، مطلبي كلّي را ـ كه معلوم است و مورد بحث هم بوده ‎‎ـ اجمالاً تذكّر مي­دهم به اميد شمول بركات «إنَّ الذِّكْريٰ تَنْفَعُ الْمُؤمِنِينَ»: هر يك از شما ـ­ همهي هم‌مسيران­ـ از عمق فهم، و بينهُ و بينَ الله، اصل مسير را، در مقياس «حجّيّت نسبي»


 

 

ـ سوره‌ي شمس آیه­ی ۹

ـ عاقل، با دقّت پی می­برد که: انواع دیگر هوا با هم (خصوصاً: استکباری)، پس از خیانت بودن به خود، منتهی به خیانت به خلق و دین هم می­شوند؛ و از آنچه به­خاطر مال یا مقام باشد «ناعاقلانه­تر» هم می‌باشد.

ـ سوره‌ي ذاریات آیه­ی ۵۵

دیدگاهتان را بنویسید